سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

داستان بهشت و جهنم - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

داستان بهشت و جهنم 


 روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: 


 "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ 

"، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد،

 مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، 

به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند. 

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد،

 خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است"، 

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد،

 آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، 

ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: "خداوندا نمی فهمم؟!"، 

خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، 

در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!" 

هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد

نتیجه گیری:این داستان به ما آموخت ما تنها زمانی موفق و خوشبخت هستیم که دیگران را هم مثل خود خوشبخت و موفق کنیم و اینگونه است که بهشت از آن ماست


حدیث پند آموز:رسول اکرم(ص) فرمود :

هرکه با پای خود برای نماز جماعت به سوی مسجد برود به هر گامی که بر می دارد،هزار حسنه در نام? عملش می نویسند و هفتاذ هزار درجه برایش عطا کنند و اگر بر این عمل باشد تا بمیرد(تا آخر عمر ادامه دهد)حق تعالی هفتاد هزار ملک بر او موکُل فرماید که در قبر او را عیادت کنند و در تنهایی قبر،همراه او باشند و برای او استغفار نمایند تا از قبرش مبعوث شود

 

جمعه سی ام بهمن 1388 | 


 

.  
داستان گوهر 



مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد،کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند.سنگی زیبایی درون چشمه دید.آن را برداشت و در کیف خود(خورجین)گذاشت و به راهش ادامه داد.

در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف افتاده بود.کنار او نشست واز داخل خورجینش(کیف) نانی بیرون آورد و به او داد.

مرد گرسنه هنگام خوردن نان،چشمش به یه سنگ با ارزش درون خورجین افتاد.نگاهی به زاهد کرد و گفت:«آیا آن سنگ را به من می دهی؟»زاهد بی درنگ سنگ را در آورد و به او داد.

مسافر از خوشحالی نمی دانست چه کار کند.او می دانست که آن سنگ آنقدر قیمتی است که می تواند با فروش آن تا آخر عمر در رفاه زندگی کند،بنابراین سنگ را برداشت و سریع به طرف شهر حرکت کرد.چند روز بعد،همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت:«من خیلی فکر کردم،تو با اینکه می دانستی این سنگ چقدر ارزش دارد،خیلی راحت آن را به من هدیه کردی!»

بعد دستش را در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت:«من این سنگ را به تو دوباره می دهم ولی در عوض چیز با ارزش از تو میخواهم.به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم؟؟»


حدیث پندآموز:امام صادق(ع) فرمودند: هرکه در مسجد پس از نمازش در انتظار نماز دیگر بماند،میهمان خداوند است و برخداست که میهمان خود را گرامی بدارد


پنجشنبه یکم بهمن 1388 | آرشیو نظرات 


 

.  
داستان ادای دین 



«مارچلو»،همسر تهیه کننده ی تلویزیونی در لس آنجلس گم شده بود.

ساعتها،از عصر تا شب،بی هدف سر گردان بود،و سر انجام از منطقه ی خطر سر درآورد.

 به نوبه ی خود متوجه ی وضعیت آن منطقه شد و با حالتی عصبی تصمیم گرفت زنگ خانه ای با چراغ های روشن را به صدا در آورد.مردی با لباس راحتی در را گشود.مارچلو وضعیت را توضیح داد و از او خواهش کرد برایش یک تاکسی بگیرد.اما مرد لباس پوشید.اتومبیل خودش را از گاراژ بیرون آورد و او را به هتل رساند.

مرد در راه توضیح داد:حدود پنج سال پیش در برزیل بودم.یک شب در شهر سائوپائلو گم شدم.حتی یک کلمه هم پرتغالی بلد نبودم.اما سر اجام یک پسر بچه ی برزیلی متوجه مشکل من شد و ما را تا هتل راهنمایی کرد.

و حالا امروز،خدا به من اجازه داد دین خود را ادا کنم.

خدمتی که به دیگران می کنیم بهای

اجاره ای است که به خاطره اقامتمان

روی زمین می پردازیم.

«ویلفرد نفیل»




تاریخ : شنبه 90/2/17 | 10:38 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.